سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 1385

  بازدید امروز : 0

  بازدید دیروز : 0

عاشقی هم عالمی داره ...

 
حکمت با عصمت همراه است . [امام علی علیه السلام]
 
نویسنده: حسام ::: چهارشنبه 88/3/20::: ساعت 7:54 عصر

ببخشید اگه تو این اپ منحصراً راجع به یه موضوع صحبت کردم . ولی اگه اینطوری نمی کردم اون وقت نوشته های بعدی ام سرو سامان نداشت .

 

 

اینا همه فقط نظر های من هستن . متوجه باش که فقط و فقط نظر های من هستن .

لطفا به قرمز ها جواب بده ...

در ضمن من از این ادم های خیلی خوش بین نیستم .

همه ی اینا راجع به جمله ی اخرت هستن . راستش اگه بخوام از اول شروع کنم خیلی طول میکشه . ان شاء الله تابستون برات برنامه دارم توپ ... به طور 100? می خوام از درس خوندن بندازمت . ( ولی از شوخی گذشته من خیلی از جواب هاتو نفهمیدم )

.

.

.

نمی دونی چرا می خوای تمومش کنی

 

به چند دلیل :

 

تو نیلوفر رو دوست داری و اون تقریبا همه ی دلت رو پر کرده . حد اقل تو اینطوری می خوای . اینطوری می خوای که اون همه ی تو باشه و شاید حتی براش شعر هم گفته باشی ( من چه می دونم . کم کم با هات اشنا میشم و می فهمم چه جوری هستی . البته تا الان یه چیزایی فهمیدم .)

 

ببین زهرا تو یه جوری هستی . هم ثبات طلب هستی . هم متزلزل .

هم می خوای ویژگی هاتو حفظ کنی هم نمی خوای. طبق این چیزایی که من احتمال می دم تو یکی از ویژگی هات این هست که فقط تا یه مقطع زمانی می تونی یه نفر رو تحمل کنی و و بعد که همه ی زیرو بم زندگی اش رو فهمیدی می خوای که با یکی دیگه باشی. بدون اینکه یه معذرت خواهی کوچیک که با اون طرف بکنی . خب این موضوع در انظار عمومی ویژگی نیست بلکه داشتن شخصیت متزلزل هستش .

 

خب ببین یه چیزی هست که .

چرا این قدر بپیچونمش بذار رک بگم . تو شبنم رو دوست داری . از توی دلت دوست نداری گفتم که دلت رو نیلوفر گرفته . در نتیجه دلت رفته یه شعبه ی جدید زده ( به قول اقا خسروی این یه راه دیگه به قسمی که همون راه هستش ). ولی هنوز سفت کاری های اون شعبه ی جدید تموم نشده ( در حالی دل مرکزی در حال نازک کاری است در راه نیلوفر )

یه جایی از وجودت شروع کرده به دوست داشتن شبنم .

 

بین تو وقتی که تازه با شبی اشنا شده بودی اومدی با ذوق و شوق نوشتی که باهاش اشنا شدی . بعد هم کم بیش یه چیزایی گاهی وقتا می نوشتی... تا اینکه افسرده شده بود و تو داشتی روش کار می کردی ( وقتی می نویسی تازه داشتم با شبنم حال می کردم که افسرده شد یعنی چی . این در نظر من یعنی ... )

. تو در این چند وقت خیلی از شبنم نوشتی در حالی از فهیمه فقط دو بار نام بردی . من فکر می کردم که فهیمه مثلا دختر همسایه تون هست که همش خونه ی شما ولو هست و تو هم از سر عادت اسمش از دستت در رفته و اوردی .

 

تا یه مقطع گاهی از شبنم می نوشتی و اون نوشته ها حس خوبی داشتن از طرف تو راجع به شبنم . ولی یه دفعه یا از شبنم نمی نوشتی یا ...

 

حالا می فهمم چرا یهو راجع به شبنم نظرت عوض شد . نگو نوشت هاش رو خونده بودی . بیچاره شبنم . تاحالا شده ازش یه سوال مستقل بپرسی راجع به اینکه ناراحت شده یانه ؟ . همیشه از خودم میپرسیدم چرا ... همیشه به خودم می گفتم زهرا ( خیلی معذرت می خوام ) ولی با خودم می گفتم زهرا عقل و مقل درست و حسابی که نداره ( نه اینکه نداشته باشه . فقط یه ذره نداره ) یهو می زنه بچه ی مردم ( شبنم ) رو شل و پل میکنه . حالا خر بیاو باقالی بار کن .

 

حالا می فهمم که تو هم از اون دسته ادمایی هستی که تا می فهمن که یکی دوستشون داره از اون طرف متنفر میشن . حالا چرا از مامانت بدت نمیاد یا مثلا از بابات من نمی دونم . اوه اوه اوه چطور می خوای شوهرت رو تحمل کنی .

 

نوشته اش رو خودت فضولی کردی برداشتی ؟

اتفاقی بهت رسید ؟ مثلا لای کتابی باشه که بهت داده یا یه چیزی تو این مایه ها ...

اصلا نوشته هاش تو برگه بود یا اینکه مثل تو وبلاک می نویسه ؟

تاحالا شده بهش نامه ای بدی که مثلا بیا با هم تمومش کنیم ؟

 

یه کم بشین فکر کن . عاقلانه . نه لای ابر . و نه پشت هر چی ستاره که تو دنیا هست

 

تو الان باهاش دوست هستی . این چیزایی هم که من از ویژگی های شبنم می دونم باید تو نگاه اول فهمیده باشی. تو که می دونستی چقدر حساس هست . چرا باهاش ادامه دادی ؟ خودت رو مگه نمی شناختی ؟

تو الان باشبنم دوست هستی. و اون اسم تورو تودلش نوشته .

اون خیلی تنها بوده و تازه یکی رو پیدا کرده که می تونه دوستش داشته باشه و تو برای اون یه حالت ارامش دل رو داری و اون وقت تو این طور باهاش رفتار می کنی .

 

شما تو روز حداقل دو تا از زنگ تفریح هاتون رو با هم می گذروندید . و تو حالا یک دفعه رابطه ات رو باهاش قطع کردی. مثل این می مونه که روز اخر مدرسه ها باشه و تو بری از نیلوفر خداحافظی کنی و اون جوابت رو نده .و خیلی خنده رو بهت بگه گمشو از جلوی چشام برو کنار .. قه قه قه

 

قه قه قه رو اوردم چون مطمئن هستم که تو در این چند روز مثلا به خیال خودت داشتی با پنبه ی خنده سرش رو می بریدی

دارم میگم با پنبه ی خنده چونکه اون جرئت کرده بیاد طرفت و همون سلام و خداحافظی خشک خالی رو هم بکنه 

 

( در ضمن تو گفتی که گاهی تحملش می کردی ولی تو دلیلی برای تحمل کردنش نداشتی چون می تونستی مثل این اخرای سال خیلی خود خواهانه از خودت دورش کنی اینکه برای تو به سادگی اب خودرن هست ... )

بهتر هست که یه دور ویژگی های شبنم رو مرور کنی ...

 

من خیلی چیزا رو نمی دونم ولی دوست دارم بدونم ولی تا میام بپرسم از یادم میرن .

اون تورو دوست داره خب به توچه ربطی داره . اختیار خودش رو داره . اختیار دلش رو داره .

 

( من ویژگی هایی رو که نوشته بودم از شبنم تقریبا ویژگی افرادی بود که من فکر می کردم تو خوشت میاد اون طرف مقابلت این ویژگی ها رو داشته باشه و تو به بیشتر اونا اره گفتی ...)

 

اما تو هم اختیار خودت رو داری . و حق داری با کسی باشی که ازش و ازت (حداقل) خوشش و خوشت میاد .

 

تو حتما اختیار غرورت رو داری . از یه نفر که نظرش برات مهم هست بپرس غرورت رو ملموس می بینه یا نه ( اصلا از خود شبنم بپرس ). اگه جوابش اره نبود اسم منو بذار اوس ممد ( مخفف اوستا محمد ) ...

 

تو می تونی غرورت رو کنترل کنی . همون چیزی رو دارم می گم که داره نازک کاری دل مرکزی ات رو می کنه . همون که داره جای نیلوفر رو گرم و نرم می کنه .

 

ازش با نام غرور یاد کردم چون مثل غرور عمل می کنه و نمی خواد بذاره اون ویژگی ات - که باعث میشد با افراد بیشتر از چند وقت نتونی سر کنی ـ رو از دست بدی . بشین سر حساب شو .

 

ببین ایا واقعا ...( بقیه اش پای خودت )

 

 

خب چند تا چیز دیگه ای هم هست که باید بهت بگم

 

و اون این هست که من چند تایی از اون سوال هایی رو که پرسیده بودم رو جواب شون رو می دونستم چون تو وبلاک های قبلی ات خونده بودم

مثلا تو من وجود دارم نوشته بودی که

 

دوستی من و شبی(شبنم) همین طوری شروع شد. اولش من خیلی باحال بودم و هرروز کلی باهاش حال می کردم و می خندیدیم و روزگار به خوبی می گذشت تا اینکه از یه جایی نوشته هاش به دستم رسید(می دونم نباید می خوندم ولی...) و فهمیدم اون منو خیلی دوست داره. قضیه البته از خیلی هم گذشته و با عرض معذرت باید بگم اون دیوونه ی منه. (باور کنید اصلا خوشحال نیستم)

 

و در نتیجه من می دونستم که تو از نوشته های شبنم اینو فهمیده بودی و می دونستم که چقدر دوستت داره و کلی چیز دیگه . من فقط می خواستم ببینم جواب تو چیه ؟

منظورم از جواب این هست که ذهنیت تو راجع به اون چیه ؟

 

منظورم از اینکه گفتم دلسوزش هستی این نبود که حس ترحم نسبت بهش داری یا نه . یا منظورم این نبود که دلت براش بسوزه و باهاش دوست باشی . منظورم تو این مایه ها بود که مثلا اگه حالش خراب باشه ... چه می دونم به قول شما ها میزون از نظر روحی نباشه تو دلت براش می سوزه و میری تا ارومش کنی ؟ و منظورم دقیقا تو این چند روز اخر اردیبهشت هست که تو سر لجبازی و خود بینی باهاش گذاشتی ...

 

نوشته بودم که برات مهم هست ؟

گفتی که نه در اون حد

من از این جمله این برداشت رو کردم که برات مهم هست ولی نه در حد دوست داشتن و این مایه ها ... اگه اشتباه برداشت کردم دقیقا منظورت رو بنویس .

 

ادرس وبلاک های دیگه ات رو هم بهم بده .

 

شبنم هم حتما مثل تو وبلاک داره . ادرسش رو بهم بده .  

 

 ! ! !


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

درباره خودم


عاشقی هم عالمی داره ...

حسام
من یه پسر پونزده ساله هستم .اسمم حسام هست و دیوونه هستم و در عین حال احساساتی تا دلت بخواد ولی ... ولی عاشق مباحث روانشناسی هستم و برای همین هم کلی از کتاب های روانشناسی دانشگاهی رو گرفتم و خوندم در حد حفظ شدن ... خلاصه که الان کلی چیز بارم شده . زهرا خانم خواهش می کنم منو جدی بگیر و به سوال هام جواب درست و درمون بده ...
 

حضور و غیاب

 

اشتراک