سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 1382

  بازدید امروز : 0

  بازدید دیروز : 0

عاشقی هم عالمی داره ...

 
آن که تو را از گزندى ترساند چون کسى است که تو را مژده رساند . [نهج البلاغه]
 
نویسنده: حسام ::: چهارشنبه 88/3/20::: ساعت 7:54 عصر

ببخشید اگه تو این اپ منحصراً راجع به یه موضوع صحبت کردم . ولی اگه اینطوری نمی کردم اون وقت نوشته های بعدی ام سرو سامان نداشت .

 

 

اینا همه فقط نظر های من هستن . متوجه باش که فقط و فقط نظر های من هستن .

لطفا به قرمز ها جواب بده ...

در ضمن من از این ادم های خیلی خوش بین نیستم .

همه ی اینا راجع به جمله ی اخرت هستن . راستش اگه بخوام از اول شروع کنم خیلی طول میکشه . ان شاء الله تابستون برات برنامه دارم توپ ... به طور 100? می خوام از درس خوندن بندازمت . ( ولی از شوخی گذشته من خیلی از جواب هاتو نفهمیدم )

.

.

.

نمی دونی چرا می خوای تمومش کنی

 

به چند دلیل :

 

تو نیلوفر رو دوست داری و اون تقریبا همه ی دلت رو پر کرده . حد اقل تو اینطوری می خوای . اینطوری می خوای که اون همه ی تو باشه و شاید حتی براش شعر هم گفته باشی ( من چه می دونم . کم کم با هات اشنا میشم و می فهمم چه جوری هستی . البته تا الان یه چیزایی فهمیدم .)

 

ببین زهرا تو یه جوری هستی . هم ثبات طلب هستی . هم متزلزل .

هم می خوای ویژگی هاتو حفظ کنی هم نمی خوای. طبق این چیزایی که من احتمال می دم تو یکی از ویژگی هات این هست که فقط تا یه مقطع زمانی می تونی یه نفر رو تحمل کنی و و بعد که همه ی زیرو بم زندگی اش رو فهمیدی می خوای که با یکی دیگه باشی. بدون اینکه یه معذرت خواهی کوچیک که با اون طرف بکنی . خب این موضوع در انظار عمومی ویژگی نیست بلکه داشتن شخصیت متزلزل هستش .

 

خب ببین یه چیزی هست که .

چرا این قدر بپیچونمش بذار رک بگم . تو شبنم رو دوست داری . از توی دلت دوست نداری گفتم که دلت رو نیلوفر گرفته . در نتیجه دلت رفته یه شعبه ی جدید زده ( به قول اقا خسروی این یه راه دیگه به قسمی که همون راه هستش ). ولی هنوز سفت کاری های اون شعبه ی جدید تموم نشده ( در حالی دل مرکزی در حال نازک کاری است در راه نیلوفر )

یه جایی از وجودت شروع کرده به دوست داشتن شبنم .

 

بین تو وقتی که تازه با شبی اشنا شده بودی اومدی با ذوق و شوق نوشتی که باهاش اشنا شدی . بعد هم کم بیش یه چیزایی گاهی وقتا می نوشتی... تا اینکه افسرده شده بود و تو داشتی روش کار می کردی ( وقتی می نویسی تازه داشتم با شبنم حال می کردم که افسرده شد یعنی چی . این در نظر من یعنی ... )

. تو در این چند وقت خیلی از شبنم نوشتی در حالی از فهیمه فقط دو بار نام بردی . من فکر می کردم که فهیمه مثلا دختر همسایه تون هست که همش خونه ی شما ولو هست و تو هم از سر عادت اسمش از دستت در رفته و اوردی .

 

تا یه مقطع گاهی از شبنم می نوشتی و اون نوشته ها حس خوبی داشتن از طرف تو راجع به شبنم . ولی یه دفعه یا از شبنم نمی نوشتی یا ...

 

حالا می فهمم چرا یهو راجع به شبنم نظرت عوض شد . نگو نوشت هاش رو خونده بودی . بیچاره شبنم . تاحالا شده ازش یه سوال مستقل بپرسی راجع به اینکه ناراحت شده یانه ؟ . همیشه از خودم میپرسیدم چرا ... همیشه به خودم می گفتم زهرا ( خیلی معذرت می خوام ) ولی با خودم می گفتم زهرا عقل و مقل درست و حسابی که نداره ( نه اینکه نداشته باشه . فقط یه ذره نداره ) یهو می زنه بچه ی مردم ( شبنم ) رو شل و پل میکنه . حالا خر بیاو باقالی بار کن .

 

حالا می فهمم که تو هم از اون دسته ادمایی هستی که تا می فهمن که یکی دوستشون داره از اون طرف متنفر میشن . حالا چرا از مامانت بدت نمیاد یا مثلا از بابات من نمی دونم . اوه اوه اوه چطور می خوای شوهرت رو تحمل کنی .

 

نوشته اش رو خودت فضولی کردی برداشتی ؟

اتفاقی بهت رسید ؟ مثلا لای کتابی باشه که بهت داده یا یه چیزی تو این مایه ها ...

اصلا نوشته هاش تو برگه بود یا اینکه مثل تو وبلاک می نویسه ؟

تاحالا شده بهش نامه ای بدی که مثلا بیا با هم تمومش کنیم ؟

 

یه کم بشین فکر کن . عاقلانه . نه لای ابر . و نه پشت هر چی ستاره که تو دنیا هست

 

تو الان باهاش دوست هستی . این چیزایی هم که من از ویژگی های شبنم می دونم باید تو نگاه اول فهمیده باشی. تو که می دونستی چقدر حساس هست . چرا باهاش ادامه دادی ؟ خودت رو مگه نمی شناختی ؟

تو الان باشبنم دوست هستی. و اون اسم تورو تودلش نوشته .

اون خیلی تنها بوده و تازه یکی رو پیدا کرده که می تونه دوستش داشته باشه و تو برای اون یه حالت ارامش دل رو داری و اون وقت تو این طور باهاش رفتار می کنی .

 

شما تو روز حداقل دو تا از زنگ تفریح هاتون رو با هم می گذروندید . و تو حالا یک دفعه رابطه ات رو باهاش قطع کردی. مثل این می مونه که روز اخر مدرسه ها باشه و تو بری از نیلوفر خداحافظی کنی و اون جوابت رو نده .و خیلی خنده رو بهت بگه گمشو از جلوی چشام برو کنار .. قه قه قه

 

قه قه قه رو اوردم چون مطمئن هستم که تو در این چند روز مثلا به خیال خودت داشتی با پنبه ی خنده سرش رو می بریدی

دارم میگم با پنبه ی خنده چونکه اون جرئت کرده بیاد طرفت و همون سلام و خداحافظی خشک خالی رو هم بکنه 

 

( در ضمن تو گفتی که گاهی تحملش می کردی ولی تو دلیلی برای تحمل کردنش نداشتی چون می تونستی مثل این اخرای سال خیلی خود خواهانه از خودت دورش کنی اینکه برای تو به سادگی اب خودرن هست ... )

بهتر هست که یه دور ویژگی های شبنم رو مرور کنی ...

 

من خیلی چیزا رو نمی دونم ولی دوست دارم بدونم ولی تا میام بپرسم از یادم میرن .

اون تورو دوست داره خب به توچه ربطی داره . اختیار خودش رو داره . اختیار دلش رو داره .

 

( من ویژگی هایی رو که نوشته بودم از شبنم تقریبا ویژگی افرادی بود که من فکر می کردم تو خوشت میاد اون طرف مقابلت این ویژگی ها رو داشته باشه و تو به بیشتر اونا اره گفتی ...)

 

اما تو هم اختیار خودت رو داری . و حق داری با کسی باشی که ازش و ازت (حداقل) خوشش و خوشت میاد .

 

تو حتما اختیار غرورت رو داری . از یه نفر که نظرش برات مهم هست بپرس غرورت رو ملموس می بینه یا نه ( اصلا از خود شبنم بپرس ). اگه جوابش اره نبود اسم منو بذار اوس ممد ( مخفف اوستا محمد ) ...

 

تو می تونی غرورت رو کنترل کنی . همون چیزی رو دارم می گم که داره نازک کاری دل مرکزی ات رو می کنه . همون که داره جای نیلوفر رو گرم و نرم می کنه .

 

ازش با نام غرور یاد کردم چون مثل غرور عمل می کنه و نمی خواد بذاره اون ویژگی ات - که باعث میشد با افراد بیشتر از چند وقت نتونی سر کنی ـ رو از دست بدی . بشین سر حساب شو .

 

ببین ایا واقعا ...( بقیه اش پای خودت )

 

 

خب چند تا چیز دیگه ای هم هست که باید بهت بگم

 

و اون این هست که من چند تایی از اون سوال هایی رو که پرسیده بودم رو جواب شون رو می دونستم چون تو وبلاک های قبلی ات خونده بودم

مثلا تو من وجود دارم نوشته بودی که

 

دوستی من و شبی(شبنم) همین طوری شروع شد. اولش من خیلی باحال بودم و هرروز کلی باهاش حال می کردم و می خندیدیم و روزگار به خوبی می گذشت تا اینکه از یه جایی نوشته هاش به دستم رسید(می دونم نباید می خوندم ولی...) و فهمیدم اون منو خیلی دوست داره. قضیه البته از خیلی هم گذشته و با عرض معذرت باید بگم اون دیوونه ی منه. (باور کنید اصلا خوشحال نیستم)

 

و در نتیجه من می دونستم که تو از نوشته های شبنم اینو فهمیده بودی و می دونستم که چقدر دوستت داره و کلی چیز دیگه . من فقط می خواستم ببینم جواب تو چیه ؟

منظورم از جواب این هست که ذهنیت تو راجع به اون چیه ؟

 

منظورم از اینکه گفتم دلسوزش هستی این نبود که حس ترحم نسبت بهش داری یا نه . یا منظورم این نبود که دلت براش بسوزه و باهاش دوست باشی . منظورم تو این مایه ها بود که مثلا اگه حالش خراب باشه ... چه می دونم به قول شما ها میزون از نظر روحی نباشه تو دلت براش می سوزه و میری تا ارومش کنی ؟ و منظورم دقیقا تو این چند روز اخر اردیبهشت هست که تو سر لجبازی و خود بینی باهاش گذاشتی ...

 

نوشته بودم که برات مهم هست ؟

گفتی که نه در اون حد

من از این جمله این برداشت رو کردم که برات مهم هست ولی نه در حد دوست داشتن و این مایه ها ... اگه اشتباه برداشت کردم دقیقا منظورت رو بنویس .

 

ادرس وبلاک های دیگه ات رو هم بهم بده .

 

شبنم هم حتما مثل تو وبلاک داره . ادرسش رو بهم بده .  

 

 ! ! !


 
نویسنده: حسام ::: شنبه 88/2/12::: ساعت 12:23 صبح

 زهرا ... سلام

 

اول اینکه تولدت مبارک

 

بعد هم اینکه

 

والا به خدا اگه من شبنم رو بشناسم . ولی ...

من که هیچ نمی دونم چه عاملی باعث شده تو این فکر رو بکنی . اخه این طورکه نوشته بودی باهاش بهم میزنم و بعد هم کمی ...

 

من وقتی می خوندم وقتی این جمله رو تا وسط هاش رسیدم یه لحظه تو دلم دلشوره مثل یه موج اومد و رفت .

ازت خواهش کرده بودم که اگه حوصله نداری جوابشون رو بدی خوب کم کم بده ...

این بار هم همین خواهش رو دارم .

دلم می خواد بدونم شبنم چه شخصیتی داره که تو تا این حد خودت رو بهش دوست می دونی ... ( برای اون لجدرار )

 

وقتی می خوای تا روز تولدت دوستی ات رو باهاش ادامه بدی و خجالت می کشی ... این اخلاق رو معمولا افراد در مقابل کسانی دارند که احساس نزدیکی عجیبی باهاشون می کنن ...

 

در ضمن من تا حالا هیچ وقت با یه دختر رابطه ای در حد دوستی نداشتم ...

 

می تونی ازش بپرسی که منو میشناسه یا نه و وقتی داری سوال می کنی به این موضوع توجه داشته باشی که با پرسیدن این سوال قیافه اش چه شکلی می شه ؟

 

وای خدایا ... زهرا ازت می خوام که به سوال هام جواب بدی ...

 

تازه من خیلی از حرفامو هنوز نزدم ...

من مطمئن هستم که تو با این اخلاقات به تنهایی با شبی به این مرحله از دوستی نرسیدید ..

حتما یکی بوده که تونسته شما دو تا رو کنار هم نگه داره ... یا وادار کنه به کنار هم موندن ...

 

و من مطمئن هستم که تا حالا شده به بهانه های مختلف بخوای با اون نفر بهم بزنی که بی خیال شبی بشی ...

 

( کتاب های دکتر شریعتی پر هستن از این جور چیزا

که باید از توی مطلب هاش در بیاری )

 

 

 

 

(تازه من خیلی سوال ها راجع به اون یارو که تکه کلامش هست هیچی ولش کن سوال بپرسم ... )

 

اینا چیزایی خیلی ساده هستن که میشه از تو متن هات در اورد ...

 

.

.

.

...

 

اصلا این طور نمیشه بذار بگم که من چه جوری با وبت اشنا شدم ...

 

 

 

من خیلی وقت هست که با تو هستم ... در واقع با محمد ( کسی که پاتوق رو داره )

و من پیام های تورو که برای محمد می گذاشتی رو دنبال می کردم ولی توی هیچ وب ازت نظر نمی دادم ... در واقع هیچ کدوم از متن هات حس منقلب کننده ی شدیدی در من ایجاد نمی کرد ...

 

ولی با خوندن این جمله واقعا ناراحت شدم ... تو خیلی ساده و خود خواهانه از تموم کردن با شبی حرف می زنی ... این واقعا منو ناراحت کرد و عوض کرد ذهنیت من نسبت به تورو ...

 

حالا یه به سوالات من جواب می دی یا ...

 

 

ازت خواهش کی کنم جواب بده ... من باید بفهمم که شبی چه طور ادمی هست ...

 

چطور ادمی هست که هم به راحتی باهاش دوست شدی

 

 

 

و حالا هم به راحتی داری ازش دست می کشی

 

 

 ...

 

خواهش می کنم ...


 
نویسنده: حسام ::: سه شنبه 88/2/8::: ساعت 5:36 عصر

خدا خدا می کردم که بیای ... خیلی خوشحالم کردی . خوب بریم سر اصل مطلب ...

 

من چت کردن بلد نیستم . نمی خوام هم بلد باشم . برای گفتوگو با تو هم این وب رو زدم . راستش تو مطلب هات ابهام های زیادی برام وجود داشت . نکته های مهمی که دوست دارم تا اون ته تهاش بفهمم قضیه چیه ولی ...

 

از همه مهم تر برام قضیه شبی بود ... اره همون شبنم تو ... لطفا به این سوال ها جواب بده ... داره یه عالمه سوال مثل خوره تو سرم وول وول میزنه ...

اگه می بینی زیاد هستن کم کم بهشون جواب بده ... فقط قول بده که جواب میدی ... خوب

 

شبنم دوستت هست ؟

باهم توی یه مدرسه هستید ؟ یا هم محله ای ؟

هم سن هستید یا اون از تو بزرگ تره یا تو از اون بزرگ تری ؟

تو دوست داشتی که باهاش دوست بشی یا رابطه ای معمولی تبدیل شد به دوستی ؟

دوستش داری ؟ یا ازش متنفر هستی و فقط تحملش می کنی ؟

دلسوزش هستی؟

 

براش مهم هستی ...؟

برات مهم هست ... ؟

از کس دیگه ای جلوی اون حرف میزنی ...؟ شده با گفتن جمله هایی مثل اینکه دیشب خوابش رو دیدم یا چقدر بچه خوش تیپی هست متوجه ناراحت شدنش بشی ؟

 

اصلا بذار ببینم ... دوستت داره ؟

اگه دوستتت داره ... از کجا فهمیدی ؟

               خودش بهت گفت ؟

               کسی رو واسطه کرد که بهت بگه ؟

               از روی حرکاتش فهمیدی و اون هر روز تشدید می کنه

               این حس تو رو ؟

               این رو فقط حس می کنی ؟

               اون هم مثل تو چیزی می نویسه و تو با فضولی تو نوشته هاش فهمیدی ؟

                اگه جوابت اره هست ...

                ایا فهمیده که نوشته هاش رو خوندی ؟

                عکس العمل ش پرخاشانه بوده ؟

 

اگه خودش تا حالا بهت نگفته ... تا حالا شده که بخواد بهت اظهار علاقه که ولی نتونه ؟

 

 

احساساتی هست ؟

حساس هست ؟

ادم تنهایی هست ؟ ( یعنی قبلا با کسی رابطه ای به این نزدیکی باتو داشته باشه ... )

با اعتماد به نفس هست ؟

ایا غیر مستقیم جایی برای تو چیزی نوشته ؟ یعنی مجبور باشه غیر مستقیم بنویسه ؟ و اسم تورو اون جا یه نفر یا چیزی تو این مایه ها گذاشته باشه ؟

شده ازش بپرسی اونی که راجع بهش می نویسه کیه ؟ جوابت رو چه جوری داده ؟

 

چیزایی تو وجودت هست که اون درکشون کنه ؟

بهت گفته چقدر صدات قشنگه یا اینکه مثلا  نیم رخ متناسبی داری ؟

کلا ادم نکته سنجی هست ؟

مثلا شده تا حالا راجع به حرکات و رفتار های خاصی که تو یه حالت روحی خاص داری ازش سوال کنی ؟ و اون کوچکترین حرکاتت هم بهت بگه مثلا با کدوم دست کدوم دستت رو می مالی ؟

وجه مشترک دارید ... مثلا دیدگاه یه جور یا مثلا چیزایی تو این مایه ها... ؟

از نظر اخلاقی به نظر تو اون رو تو اثر گذاشته یا تو رو اون ؟

تاحالا شده بهت نوشته ای رو بده ... مثلا یه نامه ... یا اینکه تو سی دی برای چیزی نوشته باشه  و بهت بده تا جوابش رو بدی و اسمش رو بذاره مثلا جمله بازی ... ؟

راجع به ادمای اطرافش چطور حرف می زنه ؟ ایا ویژگی هاشون رو به طور غیر مستقیم با تو مقایسه می کنه ؟

چه جوری باهم اشنا شدید ؟

 

اگه هم محله ای هستید اینا رو بخون ...

هر روز هم دیگه رو می بینید ؟

وقتی می بینتت باهات دست میده یا بغلت می کنه ؟

اگه اره بغلت می کنه ... وقتی بغلت می کنه روی صورتش رو می ذاره رو شونه هات یا یکی از لپ هاشو ؟

 

اگه هم مدرسه ای هستید اینا رو بخون ...

اون زود تر میرسه یا تو ؟

اگه تو زود تر میرسی ... اون میاد پیشت یا تو سر راهش هستی ؟

اگه اون زود تر میاد ... تو میری پیشش یا اون جلوی راهت هست ؟

صبح ها با هم دست میدید یا هم دیگه رو بغل می کنید

اگه هم دیگه رو بغل می کنید کی این کار رو شروع کرده؟ اون یا تو ؟

اگه صبح ها اول از دور میتونی ببینی شبنم رو و بعد اعلام وجود کنی یا اینکه اون اول تورو می بینه ؟

اگه تو اول میبینی شبنم رو ... وقتایی که ناراحت هست ( خب دوست ها با یه نگاه می توننن این چیزا رو بفهمن ) قیافه اش ناراحت هست و بعد از زمانی که تو صداش می کنی صورتش باز میشه یا بعد از وقتی که بغلت میکنه حالش بهتر میشه ( یا حداقل این طوری نشون می ده ) ؟

اون اسم این کارش رو چی ذاره ؟ اینکه ناراحتی اش رو قایم میکنه چه جوری توجیه می کنه ؟

وقتی ازش این رو پرسیدی ؟ با سختی جمله هاشو حالی ات کرد یا با یه سری جملات کامل و سر سخت ( پیش ساخته )

وقتی ناراحت هست دلش شور ویزنه به حدی که باید دلّا بشه و دلش رو فشار بده ؟ تا حالا شده احساس کنی هم دلش شور می زنه هم قفسه ی سینه اش برای قلبش کوچیک هست ؟

اصلا یه چیزی ...

 

باهات حرفای احساسی میزنه ؟

اگه اره هست جوابت ... وسط حرفاش نفس کم میاره ؟

      وقتی حرفای احساسی میزنه اگه دستاتون رو به دست هم داده باشین دستت رو فشار میده؟

      یا اینکه دستش می لرزه و گاهی وقتا از جاهایی از حرفاش فشار میده ؟

         وقتی حرف میزنه رو حرفاش تمرکز داره یا هی یادش میره که چی می خواد بگه ؟

 

اگه حرف نمی زنه ؟ تا حالا دلیلش رو پرسیدی ؟ یا شده که شرایط رو یه جوری مهیا کنی که فرصت مناسبی برای زدن حرفای احساسی باشه ولی اون حرف نزنه ؟ ( منظورم از شرایط اینه که مثلا ... بغلش کنی ... کنارش بشینی و خودت رو بهش بچسبونی ؟ ... یا روبرو و چشم تو چشمش بشینی و دوتا دستاش رو بگیری تو دستات و با زدن حرفایی زمینه چینی کنی برای به حرف اومدن شبنم  و اون وقت شبنم هنوز هم حرف نزنه ... )

تا حالا شده بهت بگه حالش خوبه ولی بعد از کشیدن یه نفس عمیق مکث های طولانی بکنه ...

اگه اعصابت از این کاراش خرد میشه تاحالا بهش گفتی ...

شده تو صورتت خیره بشه یا مثلا تو نیم رخ صورتت عشق کنه ...

 این کارش رو دوست داری یا نه ؟

شده علتش رو ازش بپرسی ؟

 

 

و یه عالمه سوال های دیگه که الان یادم نیست ...

 

و اخرین سوال :  

 

 

 

چرا می خوای باهاش بهم بزنی ؟

                      ناراحتت کرده ؟

                      پررو گری کرده ؟

                      نوشته هات رو خونده ؟

                      نمی تونی تحملش کنی ؟

                      دختر لجدراری هست؟

بهش فکر کردی که چقدر ناراحت میشه ...؟ اصلا ناراحت میشه ...؟

ببخشید اگه زیاد سوال پرسیدم . من عادت ندارم زیاد سوال بپرسم ولی مجبور بودم ... تورو خدا جوابشون رو بده  ...

 

( برام نظر بذار ... سعی کن تا 12 اردیبهشت جوابشون رو بدی )


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 
 
 

موضوعات وبلاگ

 

درباره خودم


عاشقی هم عالمی داره ...

حسام
من یه پسر پونزده ساله هستم .اسمم حسام هست و دیوونه هستم و در عین حال احساساتی تا دلت بخواد ولی ... ولی عاشق مباحث روانشناسی هستم و برای همین هم کلی از کتاب های روانشناسی دانشگاهی رو گرفتم و خوندم در حد حفظ شدن ... خلاصه که الان کلی چیز بارم شده . زهرا خانم خواهش می کنم منو جدی بگیر و به سوال هام جواب درست و درمون بده ...
 

حضور و غیاب

 

اشتراک