اين ادامه ي نظر قبليمه
خدايا نمي تونم باور کنم که تو اونو نشناسي. اون تمام حرکات منو حفظه. بعضي وقتا اون يادم مياره و من مثلا مي فهمم الان که ناراحت هستم چونه م منقبض شده.(قبل از اينکه شبي بهم بگه نمي دونستم موقع ناراحتي چونه م منقبض ميشه.)
آره... اگه همون وجه مشترک ها هم نبودند ديوونه ميشه.
نمي دونم شايد هيچ کدوم تاثير نذاشتيم
آره يه ديسکت هست بعضي وقتا رد و بدل مي کنيم ولي هروقت دست منه شيش ماه طول مي کشه تا بهش بدم. من حرف زدنو ترجيح ميدم. يه بار هم چند تا دروغ بهم گفته بود روي کاغذ اعتراف کرد.
راستش نمي دونم. فکر نکنم با من مقايسه شون بکنه.
خب ما يه دوست مشترک داريم به اسم فهيمه که پيش دانشگاهيه. يه روز زنگ ناهار فهيمه الويه آورده بود. من پهلوي دوستاي خودم نشسته بودم. مثل اينکه الويه شون زياد اومده بود. اومد به من گفت الويه مي خواي؟ منم خب الويه خيلي دوست داشتم گفتم اره. بعد شبي رو ديدم خب جنب و جوشش مثل من زياد بود. آشنا شديم. چند روز بعد هم رسما دوست بوديم.
هم محله اي نيستيم.
شبي زودتر از من مي رسه. اون روي نيکت توي حياط ميشينه اگه نرم طرفش از پله ها برم بالا منو مي بينه امکان داره ناراحت بشه در نتيجه ميرم پيشش و خب همديگه رو بغل مي کنيم.
آره وقتي ناراحته انگار با ديدن من خوشحال ميشه يا حداقل سعي مي کنه ناراحتيشو نشون نده.
توجيه خاصي نداره ولي از اين کارش خوشم مياد. من هيچ وقت نمي تونم ناراحتيمو قايم کنم.
هر دو مورد درسته.
اره. دلش خيلي شور مي زنه. گاهي ميگه قلبم واسه سينه م بزرگه داره پرپر مي زنه.
آره وقتي حرف احساسي مي زنه نفس کم مياره. بدبختي وقتي نفس مي کشه از حرف زدنش منصرف ميشه و حرص منو در مياره. آره دستمو مي گيره بعضي وقتا دستش خيلي سرده.
اره... يه بار تمام استعداد و توانايي و احساساتمو به کار بردم و اون بيشتر از دو کلمه حرف نزد.و..
آره دقيقا هر وقت ميگه حالم خوبه و مکث مي کنه مطمئن ميشم عمرا حالش خوب نيست
آره
آره بعضي وقتا نراحت ميشم از خيره شدنش به صورتم
ميگه چشمام خيلي قشنگه
نمي دونم چرا مي خوام تمومش کنم